فرهنگی ادبی اجتماعی

فرهنگی ادبی اجتماعی

فرهنگی ادبی اجتماعی
فرهنگی ادبی اجتماعی

فرهنگی ادبی اجتماعی

فرهنگی ادبی اجتماعی

بهارِ بدونِ بهار







   《 بهارِ بدونِ بهار 》

 گرچه تقدیر  زمین   افتاده   در دست بهار ؛


عید هست و سُفره هست و سَبزه هست  و  یار نیست



شِکوِه  و درد و غم و افسردگی در شهر هست


شور و شوق و عدل و  صلح  و دوستی در کار نیست



از برایِ  خاک و  میهن هیچکس  مانند ( من ) ،


بَهرِ  قربانی شدن ، آماده  و  پَروار نیست



نیک گفتی ؛ همچو عیسی ، هیچکس شایسته و ،


لایقِ اهلی  شدن با تَرکِه  و اَفسار نیست



چون گذشت از کار ، کار و  موسمِ طوفان  رسید ؛


 فرصتی دیگر برای  توبه و  اِنکار  نیست ..

عیسی جوکار
اسفندماه 1402



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد