فرهنگی ادبی اجتماعی

فرهنگی ادبی اجتماعی

فرهنگی ادبی اجتماعی
فرهنگی ادبی اجتماعی

فرهنگی ادبی اجتماعی

فرهنگی ادبی اجتماعی

ریشه در خاک ، بُوَد زنده ، به اُمّیدِ بهار


                《ریشه در خاک》






اسبِ این قصّه ، چَموش است و بر او نیست مَهار


دَخلِ مردم به ریال است و مخارج به دُلار



مَرِ ( مَردی ) ز چه از نوکِ قلم افتاده ؟؟


همچو شیری که سرش رفته ، دُمَش مانده به کار



بَختَکی بی سر و پا ، بر سرِ خلق افتاده ؛


باز ، از گُردِه یِ مخلوق ، برآورده دَمار



گَرِهِ کور به آینده یِ مردم زده‌اند


مردمِ دِلزَده از وعده و تَدلیس و شعار



وای از آن سفره ، که کوچکتر از این هم بِشَوَد ،


لاشِه خوار آمده ، تا طُعمِه زَنَد بر مِنقار



اگر افسارِ قَضا ، در کفِ ابلیس نبود ؛*


سرِ حلّاج ، بِدان شیوه نمی رفت به دار



حَتم دارم که زمین را به زمان می‌دوزی ؛


اگر این چرخ ، به میل تو نگردد به مَدار



کاش در کالبدَت ، اَرزَنی از وجدان بود


اصلاً انسانیت و دین و مُروّت ، به کنار



دست ، از سُفره یِ بی نانِ ضعیفان بردار


بیش از این بر گَلویِ نازُکِشان ، پا مَگُذار



پوست را از برِ دَبّاغ ، گُریزی نَبُوَد


گُذرِ پوست ، بر این مَدبَغه اُفتَد یک بار**



عامِلِ این همه تَشویش ، بُوَد مارِ طَمَع


سَرِ این مار ، بِکوبید و بگیرید قرار



خویِ درّندِگی و دَدمَنِشی ، جُوهرِ اوست ؛


گرگ ، از کرده یِ خود ، گرچه کُند استغفار



سرِ سالم نتوانم بِبَرم تا لبِ گور


سرِ سبز است که از دستِ زبان ، رفته به دار



بَذرِ اُمّید ، اگر در دلِمان روییده ؛


می‌دهد برگ و گل و میوه به آیینِ بهار



                              **********


آه ، ای مُنجیِ مُوعودِ عدالت گُستر ؛


بی تو در طاقتِ ما نیست دگر صبر و قرار



نور ، با اذنِ تو بر رویِ زمین می تابَد


که تو اصلیّ و زمین بی هنر و بی مقدار


                              **********


بر سرِ مَدفَنِ من ، رَهگُذران می گویند :


کاروان رفت و دِگر نیست زِ عیسی ، آثار



ما نه آن مُرده درختیم که از بُن خُشکید


سرِ این قصّه دِرازست ، تو کوتَه مَشُمار



گرچه سرما ، همه یِ برگ و بَرَش خُشکانده ؛


ریشه در خاک ، بُوَد زنده ، به اُمّیدِ بهار



                **********


((با ترکیبی از نُه ضرب المثل فارسی))


عیسی جوکار

۲ اسفند ۱۴۰۳

*قضا = قضاوت ، مُراد ، قُضاتِ صادر کننده یِ حکم اعدام منصور حلّاج است.


**مَدبَغه = دبّاغخانه ، محل دبّاغی پوست و چرمِ حیوانات




نظرات 1 + ارسال نظر
یوسفعلی مرادی سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 14:08

Ok

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد