فرهنگی ادبی اجتماعی

فرهنگی ادبی اجتماعی

فرهنگی ادبی اجتماعی
فرهنگی ادبی اجتماعی

فرهنگی ادبی اجتماعی

فرهنگی ادبی اجتماعی

در حکایت انوشیروان و پیرمرد حکیم



 (( حکمت ))


انوشیروان ﻓﺮﻣﺎﻥ داد ﺗﺎ هر ﮐﺲ ﺟﻤﻠﻪ ﺣﮑﯿﻤﺎنه ﺍﯼ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ چهارﺭﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﻃﻼ ﺑﺪهند. 

روزی ﺩﺭ ﺣﺎلی که اﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺰﺭﻋﻪﺍﯼ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺖ ﭘﯿﺮﻣﺮد ﻧﻮد ﺳﺎﻟﻪ ﺍﯼ  راﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺷﺘﻦ نهال ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺍﺳﺖ. 

شاه ﺟﻠﻮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ،

 نهال زﯾﺘﻮﻥ ﺳﺎﻝها ﻃﻮﻝ میکشد ﺗﺎ ﺑﻪ ﺑﺎﺭ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﻭ ﺛﻤﺮ دهد،

 ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺳﻦ ﻭ ﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺍﻣﯿﺪﯼ نهال ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻣﯽ ﮐﺎﺭﯼ؟ 

ﭘﯿﺮﻣﺮدﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:

 دﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﺎﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﺎ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﻣﺎﻣﯽ ﮐﺎﺭﯾﻢ ﺗﺎ دﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ...

 سلطان ﺍﺯ ﺟﻮﺍﺏ ﭘﯿﺮﻣﺮد ﺧﻮﺷﺶ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺟﻮﺍﺑﺖ ﺣﮑﯿﻤﺎﻧﻪ ﺑﻮد ﻭ ﺩﺳﺘﻮر  داد  چهاﺭﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﻃﻼ ﺑﻪ ﺍو ﺑﺪهند.

 ﭘﯿﺮﻣﺮد ﺧﻨﺪﯾﺪ...

شاه ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯼ؟ ﭘﯿﺮﻣﺮد ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﺎﻝها ﺛﻤﺮ می دهد ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻣﻦ همین  ﺍﻻﻥ ﺛﻤﺮ داد ! 

پادشاه باز دﺳﺘﻮﺭ دادکه  چهارﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺍو ﺑﺪهند. ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﺎﺯ هم ﺧﻨﺪﯾﺪ،

 اﻧﻮﺷﯿﺮﻭﺍﻥ ﮔﻔﺖ: ﺍین باﺭ ﭼﺮﺍ ﺧﻨﺪﯾﺪﯼ؟

 ﭘﯿﺮﻣرد ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺳﺎﻟﯽ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺛﻤﺮ ﻣﯽ دهد ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻣﻦ ﺍﻣﺮوز  دو ﺑﺎﺭ ﺛﻤﺮ داد !

 پادشاه مجددا"  دﺳﺘﻮﺭ داد تا  چهارﺻﺪ ﺳﮑﻪ دﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪهند ﻭ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ.

پرسیدند چرا با عجله میروید؟

گفت: نود سال زندگیِ پربار و هدفمند، 

ازاو مردی ساخته که تمام سخنانش سنجیده و حکیمانه است، 

پس لایق پاداش است. 

اگرمی ماندم خزانه ام را خالی می کرد...


*************************

**********************

************

نظرات 2 + ارسال نظر
وحید جنگجو دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 03:34

بسیار عالی جناب وکیل جوکار. فدای معرفتت

درود بر جناب جنگجو زخم خورده از بی عدالتی

Amir چهارشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 18:15 http://mehrekhaterat.blogsky.com

سلام
خیلی جالب بود

متشکرم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد