ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
بهار آمد به کوه و دشت و درّه زمین ، سرسبز و زیبا شد دوباره نشین بر دامنِ سبز (( کمارج )) به آرامی چو طفلِ شیرخواره به آبِ چشمه هایش لَعل جاریست زمینش صاف همچون گاهواره کمارج را ببین ، دشتی است هموار چو گوهر در صدف باشد هماره بسی مرغِ مهاجر شاد و سرمست ؛ بنا کرد آشیان در هر کناره هَزار ، آن مرغِ عاشق ، در دلِ دشت؛ زند بر گوشِ دلبر گوشواره به تاریخش هزاران آفرین باد کنم بر افتخاراتش اشاره : به ( حیدر خان ) که دل چون شیر دارد نموده قلبِ دشمن پاره پاره همیشه مُهرِ عشقش بر جَبین است به لطفِ شیر مردانِ سواره حصارِ قلعه هایش سخت محکم غرور آید چو بنمایی نظاره ******************* کمارج سینه ای پر درد دارد ز بی مهری به دل دارد شراره نمی بینیم تغییر و تحوّل تو گویی دردِ ما را نیست چاره علیرغم تمام خستگی هاش ؛ ز پا ننشسته ، همچون سنگِ خاره چو شاهین بر سر کوهِ تعقّل بر اوجِ آسمان همچون ستاره تو هم( عیسی ) بمان و توشه ای چند بگیر از رونق بادِ بهاره بیا پیمانه ای برگیر از شعر مکن در کارِ خیر ، هیچ استخاره ... ( عیسی جوکار نوروز 95 ) ****************** *********** ****** |
,احسنتم