فرهنگی ادبی اجتماعی

فرهنگی ادبی اجتماعی

فرهنگی ادبی اجتماعی
فرهنگی ادبی اجتماعی

فرهنگی ادبی اجتماعی

فرهنگی ادبی اجتماعی

بهار آمد به کوه و دشت و دره



بهار آمد به کوه و دشت و درّه
زمین ، سرسبز و زیبا شد دوباره

نشین بر دامنِ سبز (( کمارج ))
به آرامی چو طفلِ شیرخواره

به آبِ چشمه هایش لَعل جاریست
زمینش صاف همچون گاهواره

کمارج را ببین ، دشتی است هموار
چو گوهر در صدف باشد هماره

بسی مرغِ مهاجر شاد و سرمست ؛
بنا کرد آشیان در هر کناره

هَزار ، آن مرغِ عاشق ، در دلِ دشت؛
زند بر گوشِ دلبر گوشواره

به تاریخش هزاران آفرین باد
کنم بر افتخاراتش اشاره :

به ( حیدر خان ) که دل چون شیر دارد
نموده قلبِ دشمن پاره پاره

همیشه مُهرِ عشقش بر جَبین است 
به لطفِ شیر مردانِ سواره

حصارِ قلعه هایش سخت محکم
غرور آید چو بنمایی نظاره   

  ******************* 
   
کمارج سینه ای پر درد دارد
ز بی مهری به دل دارد شراره

نمی بینیم تغییر و تحوّل
تو گویی دردِ ما را نیست چاره

علیرغم تمام خستگی هاش ؛
ز پا ننشسته ، همچون سنگِ خاره

چو شاهین بر سر کوهِ تعقّل
بر اوجِ آسمان همچون ستاره

تو هم( عیسی ) بمان و توشه ای چند  
بگیر از رونق بادِ بهاره

بیا پیمانه ای برگیر از شعر
مکن در کارِ خیر ، هیچ استخاره ...
 
  ( عیسی جوکار نوروز 95 )

******************
***********
******



نظرات 1 + ارسال نظر
Satrap شنبه 16 دی‌ماه سال 1402 ساعت 15:09

,احسنتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد