ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
-----------------------------------------
اوایل که وارد رشته حقوق دانشگاه شیراز شده بودم ، ترم اول یا دوم ،یه روز رفتم منزل یکی از فامیلهامون.
یه پیرمرد مهربون و خوش اخلاق از نوع
« فامیل دور » هم اونجا بود.
منو شناخت و بعد از احوالپرسی گفت :
خوب شغلت چیه؟کجا کار می کنی؟
گفتم دانشجوام.شیراز درس میخونم.
گفت چی می خونی؟
گفتم حقوق.رشته حقوق میخونم.
پیرمرد کمی مکث کرد و پُکی به قلیان زد و دوباره پرسید ؛
خوب حالا حقوق میدی یا میگیری؟!
من اساساً آدمی هستم که همیشه تو اینجور شرایط خودمو راحت کنترل میکنم و عکس العملی نشون نمیدم که طرف مقابل ناراحت بشه.
مونده بودم هاج و واج که چه جوابی بدم که یکی از اعضای خانواده فامیل « فامیل نزدیک » نجاتم داد و گفت : حاجی فعلا داره درس قانون میخونه ، الان نه حقوقی می گیره نه حقوقی میده…
____________________
برگی از خاطرات
عیسی جوکار
خیلی جالب بوووود
درووووود